كدام عمق نفوذ استراتژيك؟
علي شكوهي
تجربه شوروي براي درس گرفتن بسيار پربار است. كمونيستها به خصوص جريان ماركسيست آن معتقد بودند كه سرنوشت محتوم و جبري همه جوامع سرمايهداري چنين است كه به سوسياليسم برسند و اين را براساس سوسياليسم علمي توجيه ميكردند. بنابراين از نظر ايدئولوژيك معتقد بودند كه سقوط جوامع سرمايهداري حتمي و نزديك است. بر اين اساس وقتي در شوروي يك انقلاب سوسياليستي رخ داد، آنان تصور كردند كه كاتاليزور تبديل جوامع سرمايهداري به سوسياليسم فراهم آمده است و اكنون با حمايت اين كشور از جنبشهاي كمونيستي ديگر كشورها، كارگران همه جهان متحد ميشوند و دير نيست كه شاهد وقوع انقلابهاي متوالي در همه كشورهاي جهان باشيم. با اين تحليل، شوروي با همه احزاب چپ دنيا پيوند خورد و چندين جريان را به صورت موازي در همه جهان مورد حمايت قرار داد. دولتهايي مانند ويتنام كه با ارتشهاي سرمايهداري در حال جنگ بودند، جنبشهاي استقلالطلب كه عليه استعمار و سلطه خارجي ميجنگيدند، احزاب كمونيست و همسو كه تقريبا در تمامي كشورهاي جهان فعال شده بودند، اتحاديههاي كارگري كه در درون كشورهاي سرمايهداري دست به اعتصاب و مبارزه مدني ميزدند، جملگي اهرمها و ابزارهاي شوروي در مبارزه عليه نظام مسلط سرمايهداري به حساب ميآمدند. اين كشور با داشتن اين عمق نفوذ استراتژيك در نهايت نتوانست تحقق آن ادعاي انقلابي را كه جبر تاريخي تصور ميكرد، شاهد باشد و در نهايت شكست خورد و فرو پاشيد و تلاش 70ساله كمونيستهاي آرمانگرا ناكام ماند.
بررسي دلايل اصلي و واقعي سقوط نظام كمونيستي شوروي براي همه ما مهم است. شايد بتوان با اشاره به توطئه نظام سرمايهداري يا وجود جريان نفوذي در هيات حاكمه شوروي يا برجسته كردن طراحي كشورهاي غربي براي وقوع انقلابهاي رنگي و مخملي در كشورهاي اقماري بلوك شرق، كار تحليل را ساده كرد اما اين روش ما را به دلايل اصلي و واقعي نميرساند. عوامل اصلي سقوط شوروي را بايد در توسعهنيافتگي و وضعيت نظام اقتصادي و ساختار حكومتي غيرمردمي و نارضايتي تودههاي مردم از حاكمان و حاكميت نظام خشن و سركوبگر و تبعيض و تحقير ملتهاي سازنده كشور شوروي و موارد مشابه جستوجو كرد و در يك كلام بايد در درون اين كشور جست و نه در بيرون. عوامل بيروني تنها در آن بستر مساعد دروني امكان اثرگذاري دارند و ديديم تا امكان ظهور اراده مردم فراهم شد يكباره انفجار قوميتها و شورش عمومي مردم و فروپاشي شوروي رخ داد.
اين نكات را گفتم تا به ايران خودمان برسيم زيرا معتقدم جمهوري اسلامي گفتماني را انتخاب كرده است كه بيشباهت به تجربه شوروي نيست. رهبران انقلاب ايران با اين تصور كه ظرفيت ايجاد تغييرات اساسي در حوزه مناسبات بينالمللي را دارند، خود را داوطلبانه در يك طرف منازعات جهاني قرار دادهاند و طبعا دستگاه پژوهشي و دانشگاهي همسو با اين گفتمان و رسانههاي تبليغاتي نظام در تلاشند تا امكان وقوع اين تحولات را تئوريزه كنند. آنان فكر ميكنند با تكيه بر توان كشورهاي اسلامي و مردم مسلمان ميتوان نظم عادلانهاي را جايگزين نظام ظالمانه حاكم بر جهان كرد و با بازتوزيع قدرت و ثروت جهاني، سهم ملتهاي مسلمان را افزايش داد و از جمله دنيا را واداشت كه به حذف رژيم اشغالگر قدس تن بدهد و موجوديت كشور واحد فلسطين را در كل اين سرزمين به رسميت بشناسد. ابزارهاي جمهوري اسلامي در اين منازعه مشخص است. موقعيت ژئوپليتيك و حساس خليجفارس، جمعيت و منابع انساني مناسب، نفت و ديگر منابع مادي كشور، ظرفيت ايدئولوژيك تشيع و عمق نفوذ استراتژيك ايران در برخي از كشورها نظير عراق، لبنان و يمن، اصليترين سرمايهاي است كه اميدواري براي تحقق آن هدف بزرگ را در ميان رهبران ايران ايجاد كرده است. بر اين باورم كه بررسي درست و بدون پيشفرض واقعيات جهان و منطقه ما را به نتايج ديگري ميرساند و اين اميدواري را زايل خواهد كرد.
اولا ميزان نفوذ و اثرگذاري اعتقادي جمهوري اسلامي در جهان قابل مقايسه با شوروي سابق نيست. شوروي تقريبا در تمامي جهان داراي احزاب همسو و همفكر بود و نفوذ تشكيلاتي و سازمانيافته داشت و اين در حالي است كه ما تنها در برخي از كشورهاي اسلامي داراي محبوبيت نسبي بودهايم.
ثانيا در مقايسه با سالهاي نخستين تشكيل جمهوري اسلامي، ما نفوذ معنوي و آرماني اوليه خودمان را در بسياري از كشورهاي جهان سوم و اسلامي از دست دادهايم و حتي در بسياري از محافل و جوامع شيعه هم فاقد طرفداران جدي هستيم.
ثالثا حضور ما در برخي از كشورها اساسا تثبيت شده نيست و كاملا متزلزل مينمايد. ما در لبنان در ميان شيعيان حزبالله محبوب هستيم اما معلوم نيست بقيه جريانها حاضر به همكاري با ايران اسلامي بشوند. در عراق ما در بسياري از محافل شيعي نفوذ داريم اما كم نيستند جريانهاي شيعي و روحانيوني كه با ما مخالفند. بگذريم كه دامنه نفوذ امريكا و كشورهاي عربي منطقه هم در عراق كمتر از ايران نيست و عملا شاهد اثرگذاري آنان بر اوضاع سياسي اين كشور هستيم. در سوريه هزينه سنگيني انجام داديم اما هنوز جايگاه ما در آينده اين كشور روشن نيست و گفته ميشود حتي تركيه مخالف اسد الان بيش از ايران در حال بهرهبرداري اقتصادي و سياسي از منافع اين كشور است. در يمن تا زماني كه جنگ است و ما از حوثيها حمايت ميكنيم آنان هم با ما همراه خواهند بود اما با وقوع صلح و تثبيت اوضاع، معلوم نيست موقعيت ايران در اين كشور چگونه خواهد بود. نيروهاي فلسطيني كه قطعا در اين وضعيت به كمك ما چشم دوختهاند و در وضعيت متفاوت اصلا معلوم نيست كه در كنار ما بايستند. وضعيت نفوذ معنوي و سياسي ايران در ديگر كشورهاي منطقه مانند افغانستان، پاكستان و كشمير، آذربايجان، تركيه و... قطعا مبهمتر است.
رابعا براي رسيدن به هدفي مانند ايجاد نظم جديد جهاني حتما بايد بسياري از كشورهاي منطقه و جهان را با خود همراه كنيم كه تاكنون اتفاق نيفتاده است و دليلي ندارد كه مدعي تحقق اين امر در آينده نزديك و حتي دور بشويم. كشورهاي اسلامي و دولتهاي منطقه تنها پيگير منافع ملي خودشان هستند و در اين مسير با ايران منافع مشترك ندارند و به همين دليل كمتر كشوري حاضر است با جمهوري اسلامي حتي همكاري متعارف اقتصادي و سياسي داشته باشد و تحت فشار امريكا، عملا با اقدامات تحريمي اين كشور همراهي نكند.
خامسا اگر مقدمه واجب براي تحقق هدف جهاني جمهوري اسلامي، اخراج امريكا از منطقه باشد بايد بگوييم كه هيچ چشماندازي براي اين امر وجود ندارد. امروز امريكا بيش از مقطع پيروزي انقلاب اسلامي در كشورهاي منطقه پايگاه نظامي و نفوذ سياسي و رابطه اقتصادي دارد. نقشه پايگاههاي نظامي امريكا در كشورهاي همسايه ايران نشان ميدهد چشمانداز كوتاهمدت براي اخراج امريكا از منطقه وجود ندارد. بعيد است كه خروج خفتبار امريكا از افغانستان را بتوانيم به حساب اقدامات ايران بگذاريم يا از وضعيت ايجادشده در افغانستان خيلي خوشحال شده باشيم چون رفتن يك تهديد و جايگزيني تهديدي ديگر جاي خوشحالي ندارد.
ادامه دارد